ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

خواب های ادواردی - کابوسی در میان گرمای بازوان نونیم لیدی

خواب دیدم…

خواب دیدم که در خانه قدیمی پدر بزرگم هستم – دیگر آنجا وجود ندارد – وجود دارد ولی نه از برای ما ، بلکه برای شخصی دیگر. وجود دارد ولی دیگر خبری از حوض بزگ آن نیست ، دیگر خبری از درخت های کاج نیست ، دیگر خبری از ناودان های فلزی که قیر های پشت بام بخاطر گرمای تابستان از درونش شره کرده بود نیست ، دیگر خبری از صدای اکو مانند بوشوگ(پسر دایی) نیست که داشت در گلخانه تمام شیشه ای خاک بازی می کرد و با صدای انکرالاصواتش گوش همه را می آزرد ، گلخانه تمام شیشه ای که گرما و رطوبت و بوی خاصی داشت ، یاد می آورم که دو درخت خرمالوی بزرگ در حیاط بود که مادر بزرگم بخاطر حمله نا جوان مردانه گنجشکان که میوه های آن دو درخت را نوک میزدند ، خرمالو های چیده شده را در گلخانه گرم میچید تا برسد و من و بوشوگ یواشکی رسیده هایش را میخوردیم و پوستش را بالای پشت بام پرت می کردیم ، یادم رفت که بگویم ای کاش گنجشکان مثل آدم فقط میوه ها را میخوردند بلکه گنجشکان مانند گرگهای گله فقط به تخریب و حیف و میل کردن خرمالو ها می پرداختند ، دیگر خبری از آنجا نیست ، چرا هست فقط بتن و آهن ، فقط همین.

 

دوباره من یا آن حیاط هفتصد متری را کردم و در خاطراتم غرق شدم ، بله خواب میدیدم که در همان حیاط بودم – به همان شکل و طراوت – انگار عروسی بود ، بله عروسی بود – آن خانه بخاطر مکان و حال و احوال منحصر بفردی که داشت تا آن زمان جایگاه و حجله گاه عیش و خوشی تعداد زیادی از جوانان فامیل شده بود – وای چه حالی داشت ، همان درختان و پوش پارچه ای بزگ که سرتاسر بالای حیاط زده شده بود – از آن پوش های پارچه ای که منقش به شیر و خورشید و فرشتگان است – پوش پارچه ای و یک علمک بزرگ چوبی بسیار بلند که در وسط حوض بنا شده بود ، عروسی نبود ، تازه فهمیدم مجلس عقد کنان من و نو نیم لیدی(خانم همسر) بود ، حیاط پر بود از صندلی ها که مرتب چیده شده بود و ریسه چراغ های خوشگل و رنگی که سرتاسر حیاط آویزان بود و در بعضی جاها از میان آن دو درخت خرمالو عبور کرده بود – درخت پربار خرمالو با آن ریسه چراغ های رنگی که در درونش بند شده بود مرا به یاد خدابیامرز هایده می انداخت که با آن فیزیک چاقش همیشه لباس های زرق و برق دار می پوشید – روحش شاد.

 

 

این خواب ادامه دارد.

 

ارادتمند:

ادوارد دست قیچی

 

 

 

کامنتینگ تایید نداره ها

نظرات 1 + ارسال نظر
شراره مامان بردیا سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ق.ظ

چچچچچچچچچچررررررررراااااااااااااااااااا آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخه؟
چچچچرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررا؟
:((((((((((((((((((((((((((((((((
چرا کامنت اولیمو پاکوندی ادواردی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد