ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

آش پشت پا

سلام علیکم

ببخشید دو روزی دیر تر شد

خدا ییش سرمون شلوغ بود . شرمنده که نشد زودتردعوتتون کنم .

ولی خوب خوش اومدید

امروز از صبح با شراره و پاستیلی آش پشت پا بار گذاشتیم

عارضم به خدمتتون این ظرف برای منزل مرجان جونه

 

این یکی رو هم برای منازل آقا رضای مشتاق باید بفرستیم

ای وای خواهری برای عسل خانم و رها جون که برای بدرقه اومدن یادت نره ها .

می دونم که هواست هست ولی اون بشقاب بزرگتره رو بذار برای داداش مهران

اون که دیگه رژیم نداره .پر تر کن بشقابش رو.

ashreshteh.jpg

خسته نباشید خواهری ها.

داداشی تو هم دستت درد نکنه که زحمت پخش کردنشو کشیدی.

خلاصه که خیلی خسته شدید.

ایشالله قسمت شماها هم به زودی بشه.

قربون قدمتتون.

نظرات 15 + ارسال نظر
مهران سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ب.ظ

میدونی الهامی ... ادم ذوق میکنه که میبینه فراموش نشده ...از یاد نبردنش ... عین بچه ها چشاش پر اشک میشه از اینهمه صفا و صداقت و مهربونی ...

دستت درد نکنه اجی ... دست همتو درد نکنه ... ابجی شراره ...ابجی پاستیلی ...قربون معرفتتون ...خیلی گلین ...خیلی ماهین بخدا ..

آباجی خانوم چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:18 ب.ظ

سلام خواهری.دستت درد نکنه خواهر.خسته شدی.بذار دیگه قابلمه و دیگ و ظرف و ظروفو خودم میشورم.تو حسابی خسته شدی.سبزی پاک کردی و خوردشون کردی.
الان داداشی ادی ۷ روزه که رفته.چقدر جاش خالیه.
دلم تنگ شده برا مخلصتیم گفتنتاش.برای ارادت داریم و دانی گفتناش.الهی ادی.الان داری چیکار میکنی؟من که خیلی به یادش بودم.خیییییییییییییییییییییییییییلی.
*****************************************
هادو.....هاو دو یو دو؟ :)))))))))))))))))))
کجاس راستی؟

الهام چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:40 ب.ظ

سلام

داداشی ما کی تو رو فراموش کردیم
فقط تو سرت شلوغه
ولی ما همیشه به یادتیم

خانمی شما بردیا رو بگیر نیاد تو دست و پا ظرفارو هم من و پاستیلی می شوریم

واما هادی
بنده که ۴۰ روزه ندیدمش
البته ۱ ماهش رو عسلویه بوده
هر ده روز یک بار هم که می یاد اونقد سرش شلوغه که نمی بینمش پریروز اومده گفته بود که داره یک پروژه میگیره ولی نگفته بود کجا
امروز صبح که زنگ زدم منشی می گه رفته ماه شهر بعدم می گه خانم طرخورانی مگه شما اطلاع نداشتید
منم گفتم تا دیروز عصر بهم نگفته بود
حالا داشته باش که هادی می گه یک جور حرف بزن که فک کنن با من کار اداری داری
حالا هم معلوم نیست کی برگرده
منم که شماره اونجا رو ندارم
صبح داشتم دعا می کردم بیکار بشه
حالا اینجور شد

pastili چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:50 ب.ظ

salam

vay che aashi:d

havasam shode bid...manam mikhaaaaaaaaam

maman

vay khahari khaste nabashi
zahmat keshidi..chaee biaram khastegit dar bere?

akhey che tazeenaye ghashangi

hmmmm chasbid

edi khan kojaee ke bebini?

الهام جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ق.ظ

سلام
شرمنده شرور جون ولی اگه ممکنه برای من یک دعوت نامه پرشین گیگ بفرست باور کن ثواب داره
مرسی بای

الهام جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ق.ظ

راستی گفتم شاید آدرسم یادت رفته باشه
بوس

آباجی خانوم دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:56 ق.ظ

الییییییییییییییی؟ اوا خدا مرگم بده.من الان دیدم دعوتنامه پرشین گیگ میخوای.الان برات میفرستم.
راست میگی؟ ماه شهر؟
ای هادوی هاو دو یو دو...............واخ واخ.پوستش کنده میشه.آی گرمه.آی گرمه که نگووووووووووووووووو.
*****************************************
الی جونم اون روز که آش رو دیدم به مامی گفتم برای فردا که میشد پنجشنبه و ما هم تهطیل بودیم آش درست کنه.ولی به پای این آش تو که نرسید.ولی جات خالی.جای ادی و پاستیلی هم خاااااااااااالللللللللللللللللللللللیییییی.
الان میرم برات میفرستم.بازم ببخشین که دیر دیدم مهربونی.بووووووووووووووووووووس

رضا مشتاق جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:30 ب.ظ

یاالله
صاحب خونه سلامون علیکم
.
.
آقا احسان ما تشریف فرما نشدن هنوز ؟!
* * *
از قول بنده به ایشون سلام برسونید
بنده دیر به دیر سر میزنم ... ولی دوستانو فراموش نمیکنم
... تا بعد

رضا مشتاق جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:31 ب.ظ

اینو یادم رفتم بگم

بابت آش ممنون
بنده نوازی فرمودید

رضا مشتاق جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:33 ب.ظ

البته از اونجایی که از دوستان آقا احسان هستم ... لطفن یه پارتی بازی بفرمایید و یه مقدار کشکشو بیشتر بریزید

مرجان جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:53 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

واااااااااااااااااااااااااااااااااااای عجب آش خوشمزه و چرب و چیلیی .. آخ جون :دی دستت درد نکنه ... بازم هست ؟ دو تا کاسه دیگه هم می خوایم اینو که بخوریم بازم هست که بخوریم ؟ :دی ((=

مرسی الهامی جونم ... حالا این احسانکی کی برمیگرده ؟ منو گیگیلی منتظره سوغاتی هستیما (سوتمولک) ها ؟ نه خب منتظره خودشم هستیم :دی

آباجی خا نوم شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:44 ق.ظ

چه خبر از زائر خونه وحی؟ یا بقول خواهر پاستیلی خونه ی دل؟
الی خووووووووووووبی؟
کم کم آب و جارو کنیم دیگه.اون شیر حیاط چیکه میکنه باید بریم لوله کش بیاریم.
کم کم باید ریسه اجاره کنیم.سالن هم برای ولیمه باید بریم سراغش.دیگه کم کم ملت دارن کاراشونو میکنن.
یه ولیمه ی درست حسابی.
آقا رضا مشتاق هم فکر میکنم کمک میکنه.همسایه ی محترمیه.من تا حالا از خونشون صدا نشنیدم.خیلی خوب و اصیلن.دیگه هماهنگی ها رو شروع میکنیم.
تاریخ دقیق فرود حاج دادادش ادی رو میدونی؟
تو نیمه ی شعبان چه حالی کرده این داداشی ما.تو مکه باشی و ولادت بهترین آدم باشه و دیگه چی از این بهتر؟
من یه سر میزم زیرزمینو بررسی کنم یه ذره خرت و پرتا رو بیارم بیرون.میگم یه سری رومبلی نو بدیم بدوزن.این پرده ها و والانها رو باید بشوریم.خواهر بیزحمت اون طشت بزرگه رو بیار با دست بشوریم.این ماشین لباسشویی ها بهشون اعتباری نیست.
کم کم رومیزی سفره قلمکارها رو بیاریم یه هوایی بخورن.
فدات بشم خواهری مهربون
بووووووووووووووووووووووووووووووس

الهام شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:17 ب.ظ

سلام علیکم
بابا منم دیگه دلشوره گرفتم
پس داداشی کی می یاد
حالا پاستیلی سرش شلوغه من رو بگو کارامو گذاشتم واسه روزای آخر سفرش میوه و شیرینی رو که مهران سفارش داده
تو هم سراغ آب نرو بابا این بچه هم دنبالت می یاد قربونش برم سرما می خوره
تو همون اتاقا رو مرتب کن
منم که عاشق برق کاری کنتورو قطع کردم الان ریسه هارو وصل می کنم
الان هم پارچه نویسی ها رو باید بزنیم
این که واقعا کار مهرانه
آخه مردم نمی گن خواهر مجرده حاج آقا سر نردبوم تو کوچه چه می کنه خدا مرگم بده
خوب شرور جون بگیر بردی رو
رفته سراغ گوسفندا اینقد با بیچاره ها بازی کرده و ترسوندشون گوشت به تنشون نمونده
آخ که خاله بخوردش
آشپز هم خبر کردم مونده با قصاب هماهنگ کنیم که سر وقت بیاد
مهمونا هم که همه دعوت شدن
دلشوره نداشته باش خواهری گل مهربونم
مونده که فقط داداش جونم بیاد
آخ قربون اون دانم گفتناش که دلم عجیب براش تنگیده...

مرجان شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:29 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

من اصلا کمک نمیدما ؟ یعنی حوصله ندارم ...اما اگه باز بخوایین آش درست کنین میام همش میزنم .... دوباره آش درست نمیکنین ؟ اون دفعه آش پشت پا بود ایندفعه آش جلو پا درست کنین :دی قول میدم اونقدر بخورم که رو دستتون باد نکنه :دی ((=

حالا بدین میوه ها رو من خشک می کنم :دی یکیشو بخورم ؟ :دی

مرجان شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:29 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

پس این احسانکی کی میاد ؟ دلم براش تنگ شده :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد