ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

سفرنامه کلاردشت

 

اول چند تا عکس از این دوتا وروجک که خون منو تو شیشه کردند. میترسم اینجا هم ناز کنند بگند دایی چرا عکس مارو اول وفلاکت(وبلاگت) نزاشتی! نیکا نیکا نیکیار

اینم چند تا عکس از طبیعت: جاده در مه پروانه شبنم روی برگ گل رز شبنم رو برگ سوزنی

اینم دایی در مه که جو کیارستمی گرفتتش

یه شبنم دیگه هم هست خوشجله دوسش دارم

 

مووووووووووووش

 

 

دیروز صبح دیدم سلفونم زنگ میخوره

مهری جون: موش اومده تو آشبزخونه، نمیدونم از کجا، زود باش بیا

ادی: موش کجا بوده؟

مهری جون: اینقدر سوال جواب نکن، با یه تله زود بیا اینجا

ادی: میگم ولش کن خودش میره از همون راهی که اومده

مهری جون: چی میگی کجا میره تازه .....

ادی: خوب میره دیگه بیخیال اینقدر ترسو نباش

مهری جون: چهار روز دیگه مثه اینکه داریم میریم مسافرت، کجا بزارم برم با یه موش تو خونه. بزارم برم تا موشه تو زندگی من جشن عروسی بگیره.

ادی: یه لحظه از جمله مامانی مردم از خنده (زندگی من)

مهری جون: جبغ بنفش

ادی: (صدای ذهنی) خره توکه از همه بیشتر از موش میترسی، کجا میخوای پاشی بری؟

خلاصه یه لحظه از این لامپ ها که تو کارتون ها بالا سر طرف روشن میشه بالای سر من هم روشن شد و یه فکر خوب به ذهنم خطور کرد. این آقا یوسف (پسر دایی) ما متخصص جانور و حیوون و حشراته. لامصب اصن نمیترسه. زنگ زدم گفتم یوسی کجایی؟. گفت طرفای خونه شما. گفتم یوسی نوکرتم تیز برو در خونه ما یه موش تو خونست. در بازه و مامان مهری هم رو اوپن نیشسته تا تو بیای. خلاصه ما تا رسیدیم خونه دیدیم یه مارمولک گرفته دستش میگه این یکی رو دست به نقد داشته باشین. میگم برو بندازش بیرون حالم بهم خورد. میگه ببینش چه دستای خوشگلی داره. میگم یوسی بالا آوردم ببرش بیرووووون تا نزدم تو سرت. رفت تو حیات و مثه کشتی کچ پرید بالا و مارمولک بدبخت رو کوبید زمین. مارمولکه همونجا ضربه مغزی شد. میگم اینو ولش کن، موش چی شد؟. میگه دوید رفت تو اون اتاق منم در رو از روش بستم، فقط چون کوچیکه خیلی فرزه واسه همین یه دست یار میخوام، اگه بزرگ بود تاحالا گرفته بودمش. میگم یوسی کوتاه بیا جان خودت مارو بیخیال شو من میترسم. میگه زودباش من کار دارم میخوام برم، میرمااااااااااا. خلاسه رفتیم تو اتاق. البته من رو چهارپایه از بالا آدرس میدادم یوسی اونطرفه یوسی رفت این طرف یوسی زیر پاته یوسی بگیرش دیگه. مهری جون هم پشت در رو اعصاب ما راه میرفت می گفت زود بگیرش موشهرو تا زندگیمو نجس نکرده. خلاصه بعد از دو ساعت گرفتیمش (گرفتش). بعد اون موش بدبخت هم به روش قرون وسطای کشته شد.

نتیجه اخلاقی:

خدا خیرت بده جوون وگرنه کلاردشت مالیده بود