ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

باران



مردم با شتاب حرکت می کردند. برگها، تکان تکان می خوردند. و ریمل های صورت زن، شُره کرده بود.


زن به اطرافش نگاه کرد. مرد چاق اخمویی را دید که خیس آب بود. همچنین پسری که کیف مدرسه اش را به روی سر گرفته بود. و دیوانه ای که دهن به آسمان باز کرده بود و می خندید.


زن با دست هایش صورتش را پاک کرد. دیگر نمی توانست جلو شادی و خنده اش را بگیرد. حقیقتی که باران به او هدیه داده بود: باران که می بارد، اهالی شهر سر به زیر می شوند، مگر دیوانگان.


ا.ت.


نظرات 3 + ارسال نظر
ادوارد دست قیچی یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام
عرض ادب و احترام
بهترین ها رو براتون آرزو دارم.

دلم خیلی براتون تنگ شده. همیشه بهتون فکر می کنم.

pastili دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 04:15 ب.ظ

salam.........khoobin?che khabaras sale88?

khoobi edi khan/.khanoom gol kojas?khoobe?

sharoor khanoom kojaii?
eli khanom che khabara?

ma badak nistim.safar boodim,omadim.mehmoondari kardam asasi..digeeee daram miram tafalod.bye

سلی دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ق.ظ http://www.jedinagir.blogsky.com

سلام !
از متن معرفی تون خوشم اومد ..
واقعا اگه ادوارد وجودمون یهو آشکار بشه چه ها که نمیشه !

متن قشنگی بود...
کاش باران ببارد بی امان !
بشوید گناهانم را بی امان تر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد