مردی می آید از تبار نور، از تبار عاشقان و شوریدگان. مردی که محمد (ص) از گل خنده های نگاه او نشاط می یابد و ابوطالب در نیمه شب های بیداری دل، با او راز دل می گوید و فاطمه بنت اسد باغ چشمانش را به روی او می گشاید تا گل شادمانی را آبشار لبخند او شکوفا کند. مردی که طلوع مهرانگیز نگاهش دیگر بار حلاوت وصال و عشق را در چشمه لایزال به جان پاکان می نوشاند و پیاله حیات عاشقان از نگاهش لبریز می شد. علی، فصیح ترین شعر حیات و زیباترین آواز آفرینش بود.
برگرفته از: http://www2.irib.ir/occasions/ImamALi/Imam%20ALi.fa.htm
چند روز پیش که دوباره بخاطر درد سیاتیک تو خونه بودم، خیلی حوصلهام سر رفته بود. یه خصلتی دارم من که وقتی حالم گرفتهس، میرم حمام و صورتم رو اصلاح میکنم. مثه همیشه گوشیمو بردم کنارم. دوتا تراک از ابی انتخاب کردم (این دوتا همیشه مخصوص حمامه) و لوپ رو فعال و وولوم رو زیاد کردم. خمیر ریش، یه تیغ نو و با آرامش، صورتم رو تراشیدم. من معمولا این کار رو در چنین شرایطی خیلی با آرامش انجام میدم. آرام آرام آرام، اول سمت راست صورت، بعد سمت چپ، بعد پشت لب، بعد پایه های کنار گوش رو تنظیم میکنم (این قسمت تنظیم پایه ها خیلی برای مرد ها مهمه برای همین تو این شرایط باهاشون صحبت نکنید چون اگه صورتشون رو بریدند تا خود شب بهتون گیر میدند و باصطلاح اعصابشون رو سگ می کنید)، و بعد صورت رو آب میکشی و دوباره از نو. اما این بار باید قبلش بادست صورت رو لمس کرد و ناصافی هارو تو ذهن سپرد. اونوقت دوباره خمیر ریش میزنی و اون نقاط بیاد مونده رو بصورت معکوس تمیز می کنی. بصورت معکوس یچیزیه تو مایه های فرش جارو کردن خانوما. دیدید که اگه برس جارو برقی رو مخالف راه فرش بکشی خیلی سخت از جاش تکون میخوره. ولی این معکوس کشیدن تیغ به صورت مردها حسنش اینه که صورتت حدود هفت هشت ساعت بهتر به نظر میرسه. خلاصه اینا که گفتم خیلی مهم نبود. مهم این احساسیه که من تو این لحظات بهم دست میده و آروم میشم. ابی فریاد میکشه و میگه:
دلبرکم چیزی بگو، به من که از گریه پرم، به من که بی صدای تو از شهر شکست میخورم، چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی، غزل بشند گلایه ها نه هق هقه دلواپسی
و به این قسمتش که میرسه من تیغ رو از صورتم دور میکنم چون ممکنه بخاطر عکس الاعملم به آهنگ صورتم رو ببرم:
نزار که از سکوت تو، پرپر بشند ترانه ها، دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها، چیزی بگو اما نگو از مرگ یاد و خاطره، کابوس رفتنت بگو از لحظه های من بره، چیزی بگو اما نگو قصه ما بسر رسید، نگو که خورشیدک من چادر شب بسر کشید
دوباره این هم مهم نیست. مهم اینه که دید آدم به زندگی عوض بشه. من آخه یه مدتیه حالم خیلی گرفتهس بخاطر قضیه خونه واسه همین این روزا زیاد حمام میرم. روزای عادی دو نوبت حمام رفتنم ترک نمیشه ولی خوب... یه مدتیه میطلبه. تراک عوض میشه و اینبار ابی میگه:
با اینکه دارند سیاه پوشا، از توی شت کوچه ها، جمع می کنند ستاره های پرپرو
با اینکه دارند عزا دارا، از زیر آوار و جنون در میارند، کفترای خاکستر رو
اینجاس که ابی دوباره داد میکشه:
هنوزم میشه قربانی این وحشت منحوس نشد، هنوزم میشه تسلیم شب و اثیر کابوس نشد، میشه باز سنگر از ترانه ساخت و به قرق سر نسپرد، هنوزم میشه عاشق شد و از ستاره معیوس نشد
بعدش که از حمام اومدم بیرون یه حس خیلی خوبی داشتم. نو شده بودم. صورتم نرم نرم بود. یجور تحول حداقل از نظر ظاهر. اما حالم بهتر بود. امیدوار شده بودم.
دلنوشت:
درست میشه
نترس و خر نشو
درست میشه
اون بالا یکی هست که دوست داره.
مازوخیست نوشت:
بعضی وقتا نمیدونم چرا آدم دوست داره خمیر های رو لبشو بوخوره
بوش که خیلی خوبه ولی مزه تمساح میده
ااااااااااااااههههخ
اما میخورم دیگه
ادوارد دستقیچی