ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

ادوارد دست قیچی

بعضی وقت‌ها آدم درمیان جمع باز هم تنهاست - اگر بقیه دوستش داشته باشند دیگر اسمش تنهایی نیست ، نوستالجیاست واندکی حالت مازوخیستی

مووووووووووووش

 

 

دیروز صبح دیدم سلفونم زنگ میخوره

مهری جون: موش اومده تو آشبزخونه، نمیدونم از کجا، زود باش بیا

ادی: موش کجا بوده؟

مهری جون: اینقدر سوال جواب نکن، با یه تله زود بیا اینجا

ادی: میگم ولش کن خودش میره از همون راهی که اومده

مهری جون: چی میگی کجا میره تازه .....

ادی: خوب میره دیگه بیخیال اینقدر ترسو نباش

مهری جون: چهار روز دیگه مثه اینکه داریم میریم مسافرت، کجا بزارم برم با یه موش تو خونه. بزارم برم تا موشه تو زندگی من جشن عروسی بگیره.

ادی: یه لحظه از جمله مامانی مردم از خنده (زندگی من)

مهری جون: جبغ بنفش

ادی: (صدای ذهنی) خره توکه از همه بیشتر از موش میترسی، کجا میخوای پاشی بری؟

خلاصه یه لحظه از این لامپ ها که تو کارتون ها بالا سر طرف روشن میشه بالای سر من هم روشن شد و یه فکر خوب به ذهنم خطور کرد. این آقا یوسف (پسر دایی) ما متخصص جانور و حیوون و حشراته. لامصب اصن نمیترسه. زنگ زدم گفتم یوسی کجایی؟. گفت طرفای خونه شما. گفتم یوسی نوکرتم تیز برو در خونه ما یه موش تو خونست. در بازه و مامان مهری هم رو اوپن نیشسته تا تو بیای. خلاصه ما تا رسیدیم خونه دیدیم یه مارمولک گرفته دستش میگه این یکی رو دست به نقد داشته باشین. میگم برو بندازش بیرون حالم بهم خورد. میگه ببینش چه دستای خوشگلی داره. میگم یوسی بالا آوردم ببرش بیرووووون تا نزدم تو سرت. رفت تو حیات و مثه کشتی کچ پرید بالا و مارمولک بدبخت رو کوبید زمین. مارمولکه همونجا ضربه مغزی شد. میگم اینو ولش کن، موش چی شد؟. میگه دوید رفت تو اون اتاق منم در رو از روش بستم، فقط چون کوچیکه خیلی فرزه واسه همین یه دست یار میخوام، اگه بزرگ بود تاحالا گرفته بودمش. میگم یوسی کوتاه بیا جان خودت مارو بیخیال شو من میترسم. میگه زودباش من کار دارم میخوام برم، میرمااااااااااا. خلاسه رفتیم تو اتاق. البته من رو چهارپایه از بالا آدرس میدادم یوسی اونطرفه یوسی رفت این طرف یوسی زیر پاته یوسی بگیرش دیگه. مهری جون هم پشت در رو اعصاب ما راه میرفت می گفت زود بگیرش موشهرو تا زندگیمو نجس نکرده. خلاصه بعد از دو ساعت گرفتیمش (گرفتش). بعد اون موش بدبخت هم به روش قرون وسطای کشته شد.

نتیجه اخلاقی:

خدا خیرت بده جوون وگرنه کلاردشت مالیده بود

دلنوشت های ادواردی - آآآآی ریسایکل من وایسااااااااا

 

امروز دارم دنبال چندتا از مجله هام میگردم

فکر می‌کنید کجا باشه؟

بنطر من فکر کنید تا این لحطه ممکنه به چه چیزهایی تبدیل شده باشه!!

 

بعد از پرس و جوی فراوان مطلع شدم، در قیاب من، به علت تشخیص کارشناسی مامان مهری در عدم داشتن بار علمی مجله ها، اونها رو به جای بهتری که میتونه کاربری بهتری برای خلق داشته باشه منتقل کردند. و اون جای بهتر، گاری جناب آقای نمکی بوده. (خیلی ممنون حاج خانم/خدا عمرت بده/چیز دیگه نداری ی ی ی ی ی ی)

میگم مامانی: آخه چرا این کار رو کردی؟

میگه: دیدم چیز دندون گیری توش نبود واسه همین دیدم بهتره نمکی ببرتشون

یکی نیست بگه ملاک دندون گیر بودن واسه هر شخصی تفاوت داره. آخه چطور میشه با ملاک شخصی، کار و فعالیت عمومی انجام داد؟. (حالا بزار نوبت منم میشه/فیلم هندی هات رو وقتی ریختم دور)

 

ارادتمند: ادوارد دست‌قیچی

هفت سین

هفت سین الی خانمی

سلام

سال نو مبارک

امیدوارم که سال بسیار خوبی رو همه مون آغاز کرده باشیم

سر سفره هفت سین بهترینها رو براتون آرزو کردم و امیدوارم که در عوض تلخی های سال پیش امسال لحظات شیرینی رو پیش رو داشته باشیم

براتون بهار پر گلی رو آرزو دارم

نوروز مبارک

 

بهارانه

سلاااااااااااااااااااااااااااام یاران عزیز. دوستان صمیمی من که به لفظ خواهر و برادریم ولی قلبمون پر از محبت و صفای همدیگه هست. چه مجازی چه حقیقی.

دوست داشتم خاطره دیدارم با الهام عزیزم رو بنویسم ولی ترجیح میدم لحظات ناب و دوست داشتنیش به همراه طعم گس Coffee Late و Cuppochino و کیک وانیلی ساده برای خودمون بمونه.باشه الی جووووووونم؟ روز خوبی بود.جای همه رو خالی کردیم. دوستش داشتم.خیلی زیاد.با اولین دیدار فکر نمیکردم بتونم صمیمی بشم ولی انقدر راحت برخورد میکنه که شاید یه ربع بعدش انگار سالهاست که میشناسیش.متواضع و بانمک.دوست داشتنی و هنرررررررررمند.

باعشق تقدیم به  ادوارد و همسرش، الهام دوست و خواهر نازنین و مهربونم و پاستیلی عزیز و همراه آینده اش.

 دوستان سال خوبی رو براتون در پناه حق به همراه آرامش و تندرستی و شادی تام آرزو میکنم.

مثل همیشه زنجیره دعاها سر سفره هفت سین محکمتر میشه. درست مثل ماه رمضون مثل روزای دیگه ولی اینبار قویتره. برای خودمون و خانواده هامون و اونایی که دوستشون داریم دعا میکنیم. من امسال ادوارد و خانوم گل و الی و خانواده و پاستیلی و خانواده رو توی فولدر دعاهای ویژه دارم. یه حس غریبی دارم.سال ۸۶ رو دوست داشتم.خیلی زیاد.خیلی خیلی زیاد.یه سالی که برای من پختگی رو به ارمغان آورد.کلی حرف توی دلمه که نمیدونم چرا نمیاد بیرون.حرفای خوب و قشنگ. شاد باشین و رنگی.

۳/۱۲/۱۳۵۸

 

 

 

 

 

 

تولدم مبارک

 

بفرمایید دهنتون رو شیرین کنید

 

 

 

 

ممنونم ازتون به خاطر همه لحظاتی که توی این یک سال کنارم بودید

برای وقتایی که شاد بودم

برای اون لحظه هایی که غمگین بودم و درد دلهامو با مهربونی گوش می کردید

برای همه دقایقی که با شما خندیدم

برای ثانیه هایی که با هم بغض کردیم

 

شراره جان آباجی خانم مهربون ممنونم از همه راهنماییهات و حرفهای به موقعت

داداشی احسان متشکرم از همدردیهات واز همدلی کردنهات

ترنجبین بانو ممنونم که همیشه صبور بودی و آروم ولی همیشه غرغرای من رو تحمل می کردی

و بهزاد عزیزم ممنونم از تو دوست بسیار خوبم که همیشه و در همه مواقع منو فراموش نکردی توی این سالها هیچ وقت نشد که تو هم بخوای بی معرفتی های من رو جبران کنی و همیشه هم یک مشاور خوب برام بودی

 

ممنونم از همه تون و امیدوارم سالهای سال تولدم رو کنارتون باشم

 

 

خیلی دوستون دارم