-
نفسیجونیخودخودم
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 16:01
مرسی که اینقده خوبی / وقتی باهامی خوب میشم / بچه میشم ذیگه زود زود می آپم ٬ رفتم تو حال و هوای فانتزی و سورئال ٬ یعنی بودم ٬ تازه فهمیدم نمی تونم بیرون بیام / شما هم بیاید آرزوهاتونو فانتزی ابراز کنید ٬ کاری نداره یه عکس تو گوکل سرچ می کنی بعدش یه چیزی که یه هفتس تو گلوتون گیر کرده رو زیرش می نویسی ٬ خلاص ٬ به قول...
-
دلنوشتهای ادواردی - کولاژ - دل درویش (بدون شرح)
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 15:21
یه مرد که میخواد خوب باشه ولی نمیتونه در ظاهر لزبین ولی در باطن بی گناه کبوتر هوس(درست نوشتم؟) سرشت انسانی سرشت انسانی یه فیلمی که یه رفتار شناس ٬ یه ذختر خیابونی رو آداب معاشرت اجتماعی یادش داد ولی بعد از بس دختر ماه شد خوده دکتره عاشقش شد موقعیت خوب ولی گذشته ولش نمی کنه اما اوضا خوبه خیلی معنای خاصی نمیده / یه حس...
-
باد مارا خواهد برد
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 00:53
خواب دیدم که در میدان بزرگ شهر هستم و پیاده حرکت می کنم. هیچ ماشینی آنجا نبود. مشکوک شدم. بیاد آوردم که دیروز با دشمن دیرینه ام(کلینت هیستفود) اینجا را برای تصفیه حساب انتخاب کرده ایم. مشکوک بودم چون هیچ کس نبود. فقط چند کارگر شهرداری مشغول نظافت بودند. بک مرتبه لباس های نارنجیشان را از تن دراوردند و متوجه شدم که زبر...
-
خدا رو شکر که سالمیم
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 23:36
ک: ادی خوب شد که رابطم با "م" بهم خورد ... مگه نه؟ آدم که متعاهل باشه همه جاش گیره. فکرشو بکن اگه ازدواج کرده بودم حالا چی می شد. ولی بهتر ... هوم؟ ... مگه نه؟ فقط خدا کنه تا اون حد آخرش نرم. زود تر خلاص بشیم بریم پی کارو زندگیمون. دیگه فلج و کر و کور نشیم. اگه دیدم میخواد خیلی اوضام بی ریخت بشه خودم تمومش می کنم. تا...
-
عید فطر مبارک
یکشنبه 22 مهرماه سال 1386 11:29
با یه روز تاخیر عیدتون مبارک.با آرزوی سلامتی برای همه خواهری ها و دادا و قبولی طاعات و عبادات شما عزیزان.
-
شبهای قدر
دوشنبه 9 مهرماه سال 1386 11:09
* * «به خدای کـعبــه کـه رســـتگـار شـدم» * * التماس دعا
-
عجلوابالصلاه:))
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 12:17
سلاااااااااااااااااااااام.نماز روزه ها قبول.عبادات و طاعات مقبول درگاه حق باریتعالی انشاءالله.آباجی خانوم رو هم دعا بفرمایید. سلام دادا ادی.ارادت شدید با سس دو رنگ و نون اضاف.یادش به خیر. ده ده به خیر. خواهری الی کجایی؟ فارغ شدی از تحصیلاتت مادر؟ پاستیلی کوچک ما چه میکنه این روزا؟ ما هم بسیار خوب میباشیم.امروز بالاخره...
-
ادوارد و نوکیا ان۷۳ - وصف العیش ، نصف العیش
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 19:50
۱- چشماتونو ببندید. ۲- کلید جهت پایین رو یکی دو ثانیه نگه دارید. ۳ - حالا چشماتونو باز کنید. السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا الله سلام مخلص همگی ... ببخشید من بدقولی کردم ... در عوض دوتا عکس دلچسب آوردم ... ایندفعه میدونستم چشم و دعای خیلی ها به دنبالمه واسه همین اول کلی دعاتون کردم بعدش تا تونستم عکس گرفتم که...
-
دلنوشت های ادواردی - خانه دل ۲
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 00:49
گویند که در خانه دل هست چراغی افروخته کهاندر حرم افروختنی نیست مخلص همگی ... قدر همه زحمتهاتون رو دانم بزودی میام خدمتتون
-
آش پشت پا
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 17:45
سلام علیکم ببخشید دو روزی دیر تر شد خدا ییش سرمون شلوغ بود . شرمنده که نشد زودتردعوتتون کنم . ولی خوب خوش اومدید امروز از صبح با شراره و پاستیلی آش پشت پا بار گذاشتیم عارضم به خدمتتون این ظرف برای منزل مرجان جونه این یکی رو هم برای منازل آقا رضای مشتاق باید بفرستیم ای وای خواهری برای عسل خانم و رها جون که برای بدرقه...
-
دلنوشتهای ادواردی - خانه دل
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 01:07
نایبالزیاره همگی هستم یهویی شد ... ببخشید خبرتون نکردم ... فک کنم چهار شنبه بیست و چهارم عازم باشم. تک تکتون رو حتما دعا می کنم ... خیالتون راحت یادم نمیره ... دانم. خلاصه حلال کنید ... بدی خوبی هرچی از من دیدید حلال کنید. لطفا کامنت بگذارید ... تا قبل رفتنم میام و میخونم. ارادتمند: ادوارد دستقیچی
-
دلنوشت های ادواردی - بازار کودکی هایم
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 14:20
دیروز از توی بازار رد می شدم. یه لحظه به یاد کودکیم افتادم که از اول تا ته بازار رو میرفتم بدون اینکه کسی بتونه بهم تنه بزنه. با اینکه کوچولو بودم ولی بازار خیلی شلوغ بود. واسه خودم سه تا خطا در نظر گرفته بودم. امروزی ها بهش میگند تلورانس. اگه سه تا تنه میخوردم بازی رو میباختم و دوباره میرفتم از اول بازار شروع میکردم...
-
دلنوشت های ادواردی - ربالنوع شیشه مربا ها
سهشنبه 19 تیرماه سال 1386 15:02
زمانی توی وادی عشق خودمو ربالنوع می دونستم. ربالنوع، عاشق بودن رو از کسی یاد نگرفته بود / هم شاگرد مکتبی بود و هم استاد. توی این سالها فقط عشق رو تو خودش جمع می کرد / مثه بچهگی هامون که قاصدک هارو می گرفتیم و تو شیشه های خالی مربا تلمبار می کردیم (تلمبار رو درست نوشتم؟). ربالنوع با خودش میگفت کسی آیا هست که لیاقت...
-
احیا بی احیا ... باس بریم
شنبه 2 تیرماه سال 1386 14:57
اوهوم . . . . سکوت . . دارم فکر می کنم . . . . . دعا میکنم ... حتما دوستم دارم الی جان خواهری راستی دو سه روزه میخوام بگم هوای بابا رو داشته باش جدی میگم خیلی زیاد رژیم غذاییتون رو تغیر بدید بخاطرش نمک اصلا چربی ابدا شیرینی هرگز آدم غذاش کم نمک باشه و بی ملاحت بهتر از اینه که سایه بابا بالاسرش نباشه. پریروز شوهر خاله...
-
طاق نصرت برای لئونی بره کوچک خدا
دوشنبه 21 خردادماه سال 1386 14:26
گیلی / گیلاس / گیلاسی / گیلاس خانومی / محدثه عزیز ، حضور پر مهرت رو به خونه خودت خوشآمد میگیم. ارادتمند:ادوارد دستقیچی و خانواده. این پست تا موقع رسیدن دوست عزیزمون در صدر باقی میمونه.
-
حال و هواها
شنبه 19 خردادماه سال 1386 09:14
سلام. صبح شنبه ی همگی به خیر.....سلام به خواهری ها و داداشی ادی. خوبین؟ ممنونم منم خوبم. این نوشته های ادی یه جور ناجور به دلم نشست. خیلی ناجور.همچین که اول صبح شنبه بری توی هپروت و برنگردی. خلاصه که..........................دانیم دانیم.....همین کوشولوها و عزیزان دل آباجی خانوم! تا روز بیست و یکم باید کارکردها رو...
-
ادوارد و نوکیا ان۷۳ - خواهری بوس
جمعه 18 خردادماه سال 1386 16:16
دلم واسه خواهرم تنگیده نمیدونم نمیدونم چرا ارادتمند: ادوارد دستقیچی
-
خواب های ادواردی - التیام رو چجوری می نویسند؟
چهارشنبه 16 خردادماه سال 1386 14:57
خدایا این روح رنج دیده مرا التیام بخش. خدایا مرا ببخش. خدایا از فرط وجدان درد دارم میمیرم. ناقافل اینطور شدم. خوابیده بودم که این حال به سراغم آمد و بیدار شدم. خدایا میخواهم فریاد بکشم ، بلند ترین فریادم را. نمیتوانم چون دیگر پیر شده ام. هم پیر شده ام و هم به یقین میدانم که بلند ترین فریادم را ، یک شب در شهر ستاره...
-
خیلی خوبم.راست میگم!!!!
شنبه 12 خردادماه سال 1386 09:48
سلااااااااااااااااااام. بازم آباجی خانوم پر از انرژی اومد. با همون سرزندگی همیشگی. خیلی خوبم.راست میگم یه وقتایی همه چیز به هم میپیچه.برای همه پیش میاد.ولی شاید من خیلی بزرگش میکنم. نمیدونم.خلاصه دعوتمو از عزرائیل جان پس میگیرم و بهش از همینجا اعلام میکنم عاشقانه زندگیمو دوست دارم. عشقهای بزرگ زندگیم یعنی باباخان پسرک...
-
دیوار
جمعه 11 خردادماه سال 1386 17:57
از روزی که سر از خاک در آورده بود تنها یک آرزو داشت آنهم این که سرش رابر روی شانه های محکم واستوار دیوار بگذارد و او تنها تکیه گاه همیشگیش باشد. آن روزها هر کس را با معیار دیوار می سنجید . آنهایی که از دیوار کوتاه تر بودند به چشمش کوتاه وبد هیبت می آمدند ، بلندتر ها هم دراز وبد قواره بودند. تازه نوروز بود که با دیدن...
-
غار تنهایی
شنبه 5 خردادماه سال 1386 16:01
این منم. من تلخ.یک من بی محتوی و بدون بعد.خسته هستم از همه چیز.از زندگیم.از خانواده.گناه من چیست؟ گناه من چه بوده؟ خیلی خسته هستم. بیش از آنچه که حتی فکرش را بخواهید بکنید. با الهی و نازی و آخیش و اینا هم خوب نمیشم. دلم میخواد سرمو بذارم روی سینه یا شانه کسی که تا حالا منو ندیده و منم تا حالا ندیدمش و یه دل سیر اشک...
-
دلنوشت های ادواردی - لحظاتی که به اندازه زخمه ای عمق دارند
شنبه 22 اردیبهشتماه سال 1386 15:53
کاش می شد بجای اینتر زدن های بی پایان / دل پسرکی که در پس افکار بی انتهایش به لذت گردهم آیی خواهرش می اندیشید ، با ایمیلی ناقابل خوش کرد / آن وقت آن پسرک با افکار اینفرارد مانندش ، از پس دیواری چندصد کیلومتری / با او خوش بود. دیگر شرح لذت باهم بودن دیگران برای پسر ، در خونش آدرنالین ترشح نمی کند / من اینجا هستم با...
-
گارسنی با آلت تناسلی هایاکتیو که دهنش سرویس شد
دوشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1386 15:37
زمان: فردای آن شب نونیم لید می گوید: دلم برای آن گارسون می سوزد. مکان: خارجی - پارکینگ هتل شهرزاد زمان: 9:45 شب قبل پرانتز: کسانی که به مکان های دنج شهر اصفهان آشنا باشند ، حتما نام هتل شهرزاد برایشان نامی آشناست. مکانی با ساختمان و ساخت و ساز قدیمی(به شکل و شمایل داخل هتل عباسی البت نه دقیقا به اون صورت ...). درهای...
-
گوگول خان من
شنبه 15 اردیبهشتماه سال 1386 08:52
پس نوشتش: نمیدونم چرا وقتی داره play میشه انقدر تند تند میره. شماها میدونین چیکارش بکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سلامممممممممممممممممممممم این گوگول خان منه یادتون باشه حتما اسپیکراتون روشن باشه تا هنرنماییشو بشنوین ببخشین دیگه سوسکه از دیوار بالا میره مامانش میگه قربون دست و پای بلوریت. شده قضیه من. انقدر ذوق کردم دوست داشتم اول...
-
ادوارد و نوکیا N73 - سری اول
سهشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1386 15:44
نام عکس: موش در کوزه سزای موشی که پنیرها را خورده همین است ... او اکنون روز سومی است که در کوزه محبوس شده و چشمانش قادر به تحمل نور نیست. نام عکس: فضولها همیشه مواظب گلهای باغچه خصوصا پنفشه ها باشید ... آنها فضول ترین تیره از گیاهان خانگی هستند. سایز بزرگتر:...
-
داغون
دوشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1386 12:44
پس نوشت: دقیقاْ توی اون ساعتهایی که داشتم دست و پا میزدم و مغزم به کل از کار افتاده بود و صندلیمو پشت به پنجره و خانم رشیدی و امیری کرده بودم و سرمو تکیه داده بودم به صندلیم و چشمامو بسته بودم و حس میکردم الان سکته مغزی رو میزنم. آره دقیقا توی همان بازه زمانی بود که شما سه تا نازنین داشتین حال منو اینجا میپرسیدین. توی...
-
روزمرگی ها
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1386 16:07
خوب امروز مینویسم و در حینش تصمیم میگیرم که چه رنگی واسه نوشتنم انتخاب بکنم. توی اولین روزهای عضویت زیاد نمینوشم و دلم میخواست تا ببینم عکس العمل سایرین به سایر نوشته ها چیه ولی یادم افتاد که ادی گفته اینجایی تا بیشتر دور هم باشیم برای اینکه نزدیکتر باشیم. بگم که اون یکی وبلاگ کمافی السابق به کارش ادامه میده و مخصوص...
-
دلنوشت های ادواردی - پوست بیسکوییت
یکشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1386 14:52
فچ میکنم اسکیزو فرنی گرفتم. دچار چند هویتی شدم. نمیدونم مکسم یا ادوارد یا اسی ، باور کنید. یچیز دیگه تا کامل خالی بشم: قبلش بگم اصن توجهی به سیاست ندارم و برام پشیزی ارزش نداره. چه چپ ، چه راست ، چه شاه ، چه بی بی (تو روح همشون). ولی انگیزه ها و علاقه مندی های سیاسی من برای پدرم به اندازه یک پوست بیسکوییت کف خیابون هم...
-
خواب های ادواردی - کابوسی در میان بازوان گرم نونایم لیدی ۲/۲
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 15:22
فلاش بک هنوز ریسه لامپ های رنگارنگ در ذهن من نوافشانی می کند و بعد ... در ایوان حیاط قدیمی – هنوز میهمانی پابرجاست - با اینکه فضای سنتی و گرم و دلنشینی بود و لی نمیدانستم چرا احساس خوبی نداشتم. تازه فهمیدم فلانی(ج.ب) با چشمان هیزش داشت نونایم لیدی را سرتاپا اسکن میکرد – مرتیکه حرام لقمه اگر میتوانستم همین ظرف میوه را...
-
آباجی خانوم۲-خوشامد گویی
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 08:36
خوش آمدید به به....سلام..... قربون قدمتون. خیلی خیلی صفا آوردین. به کلبه کوچولومون خوش آمدین. چرا زحمت کشیدین؟ ادوارد و نونیم لیدی اصلاْ راضی به زحمت نبودن. صفای قدمتون. بعله دیگه گفتیم یه چندتا خونه و محله بیایم اینورتر نزدیک هم باشیم. آخه خواهر بس که این راهها دوره و طاقتفرسا. بس که پشت چراغ قرمز میمونی و صدای بوق...